سلام من قاسم منهی هستم

سلام من قاسم منهی هستم

سلام من قاسم منهی هستم و به تازگی نوشته هایم را منتشر کرده و می کنم…

زمانی که چهارده ساله بودم. به واسطه ی همه ی تلاش های بی هدفی که به صورت غیر مترقبه انجام میشد به خانه ی یکی از همسایه ها رفتم به دختر او ریاضی درس دادم.

ریاضی من خیلی خوب بود. او ریاضی یاد گرفت ولی من عاشق شدم.

به همین سادگی .

از آن روز دو بار دیگر به او ریاضی یاد دادم ولی از آن روز تا امروز حتی یک کلمه با او حرف نزدم.

نه اینکه نخواهم . بلکه نتوانستم. زیرا خیابان ها مرا بزرگ کرده بودند. خیابان هایی پر از ترس اینکه اگر حرفی از دلدادگی بزنی تو محکوم به جنایتی بزرگ شده ای .

کسی نبود به من بگوید که بیا با من حرف بزن و یا یادم بدهد که این دلداگی یک موضوع وابسته به هرمون های مردانگی است و از این دست حرف ها . من نتوانستم روز های عاشقی ام را پشت سر بگذارم.مگر با نوشتن صفحه های عاشقانه .

به تدریج دفاتر مشق من کم حجم شدند ولی صفحات پر از نوشته های عاشقانه ی من زیر فرش های خانه حجیم گشتند. طوری که کاغذ کم آوردم و بعد برگه های دو تایی وسط دفتر بچه های همکلاسی شدن دفتر مشق عاشقانه های من.

من نا خوداگاه در وجودم بارقه هایی از استعداد نویسندگی داشت روشن می شد. با زخم شدن حاشیه ی داخلی انگشت اشاره ی دست راستم که مداد زخمی اش کرده بود (( توشتن )) برای من زاده شد و کم کم من توانستم از آن حرارت اولیه ی دلداگی خارج شوم وقتی فهمیدم که پسر های محل اکثرا عاشق او هستند.

ولی نوشتن برای همیشه در وجود من ماند تا باز هم کوچه خیابان های پر از خلا و کلاس دبیرستان مرا واداشات تا اولین پورن داستان های عمرم را بنویسم و خودم را در میان هم کلاسی هایم مطرح کنم به عنوان یک نویسنده ی داستانت های سکسی که ترمز این سبک نوشتار را ناظم آگاه دبیرستان کشید و راهی در پیش پای من گذاشت تا در مسابقات کشوری داستان نویسی مقام بیاورم و مسیر نوشته هایم از پورن نگاری خارج شود.

به هر حال بعد ها قبل از رفتن به خدمت سربازی چند داستان مربوط به جنگ و جبهه نوشتم و در روزنامه ی کی هان چاپ شد با نام (( حالا یار محمد)) و جایزه سکه ی طلا گرفتم و با آن سکه ی طلا ریسک کردم و آن را در تلفن سکه ای انداختم و از آن سو آن را پس گرفتم تا شرط بندی با دوستانم را ببرم و از این گونه خاطرات احمقانه برای من آفریده شد.

خلاصه من از نظر خودم نویسنده ای قدیمی هستم ولی نو قلم به نظر می رسم . در طول سال های حیایتم . داستان های کوتاهی نوشتم و پاره کردم و بعد از چهل سالگی هم رمان نویسی هایم شروع شد . طوری که امروز پنج رمان آماده ی انتشار (( البته نیاز مند باز نویسی )) دارم گه به ترتیب چاپ خواهد شد.

اولین رمان من به نام (( یک قرن و یک روز چاپ شد )) که داستانی است مربوط به زندگی خودم در خانه ی سالمندان در سال 1457 یعنی بیش از پنجاه سال آینده که خوانندگان حرفه ای موضوع و متن رمان را نوعی حرکت خلاقانه و منحصر به فرد یافتند و از این حرف ها

به هر شکل امروز من می نویسم و به راحتی می گویم (( سلام من قاسم منهی هستم ))

زیاد هم می نویسم .

طوریکه انگشتانم درد بگیرد و مغزم کار نکند برای ادامه ی نوشتن. من درد دارم . درد هایی بزرگ که احساسا می کنم اگر هر روز بیش از ده صفحه بنویسم باز هم زمان کم است.

یک شعاری در ذهنم هست و آن هم اینکه هر وقت ذرات گرد و غبار از دنیا حذف شود، نوشته و کلمه و داستان هم از حیات هم حذف می شود.

ضمنا یادتان باشد هر وقت شکمتان خالی باشد بهتر خواهید نوشت

بعد ها بیشتر با هم صحبت خواهیم کرد.

این رمان ها را از من طلب کنید….

رمان یک قرن و یک روز ( چاپ شده )

رمان تن های خاموش ( در دست نوشتن )

رمان گمنام ( نیاز به باز نویسی و تکمیل)

رمان عظیم ( ماهور آخرین ابر انسان )

ghmonhi@gmail.com وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *