14040114 موضوع عشق به ناچار

رمان یک قرن و یک روز

عاطفه مادری (عشق)

امروز پنج شنبه است.

من در سالن ماساژ ماهور هستم و پرسنل مجموعه مشغول کار هستند.

در فراخ نای وجودم هر دم نفسی آغشته به نوعی از دست دادگب عاطفی به نظر می آید.

گاهی احساس می کنم که چگونه مادرم از درد بی درمانی که بهمن و اسفند پارسال گریبانش را گرفت، رها شد و ماند و نمرد و ما توانستیم امسال هم به مسافرت نوروزی برویم بدون دغدغه. نمی دانم چه اتفاقی باعث شد که این عاطفه ی خدادادی از میان ما نرفت. امروز حالی دارم که احساس می کنم از دست دادن عاطفه ای که من نقشی در آفرینش آن نداشته ام نباید چندان سخت باشد ولی ظاهرا بسیار سخت است.

من عاشق دربی ا ز درب های بهشتی این دنیایی هستم که نتوانستم آنقدر که باید خوب باشم خوب باشم ولی او همیشه از من راضی بود و هست . تا این لحظه که او برای ادامه ی حیاتش باید روزانه پنج قرص مصرف کند فهمیده ام که این قرص ها هم روزی کارایی خودشان را از دست خواهند داد و او خواهد رفت برای همیشه ولی قصه ی غصه ی او برای من از امروز شروع شده و ماندگار است.

یادم می آید در اوج بیماری مادرم که او در لحظات آخر حیاتش به سر می برد و تقریبا یقین حاصل شده بود که فردا را نخواهید داد من یک ربع عمیقا سوگواری کردم و در همان یکم ربع توانستم تمام خاطراتش را از ذهنم پاک کنم و غیر از یک صفحه ی سپید خالی از تصویر و کلمه برای خودم از او چیزی به جا نگذارم به دیدن سریال کمدی پایتخت پرداختم و خندیدم در حالیکه پدرم و برادر و خواهرم سوگوار غمی بودند که منتظرشان بود.

به هر حال نوع نگرش من به موضوع زیستن و حیات آدمی آنقدر دردناک بوده که به صورت بداهه توانسته ام با مساله ی مرگ به شکلی دیگر که با همه متفاوت است رفتار کنم. مثلا در آن لحظاتی که هیچکس از من انتظار رفتاری خاص را ندارد من رفتاری خاص را از خو.دم بروز می دهم و در لحظاتی که باید صاکت باشم در درون خودم فریاد می کشم . به هر حال این دقایق و این لحظات برای من اینگونه در گذار است . من روز های زندگی امروزم را دوست دارم ولی بیشتر از آن دوست دارم تا آخر عمرم لحظه ای بیکار نباشم و سریعا کار هایم را تمام کنم و کار بعدی را شروع کنم.

این روز ها به رمان گمنام بیش از حد می اندیشم. رمانی که داستان حیات سالیوان یکی از شخصیت های اصلی رمان یک قرن و یک روز است . امروز کمی از آن را خواندم. آنقدر برایم زیبا بود که توصیف آن در خور وصف نیست. دوست دارم زودتر تمامش کنم و به چاپ برسانم.

دغدغه های امروز من همه در مسیر اقدامات متوالی رشد یافته است . من دوست دارم همانقدر که در دنیای خودم موثرم بتوانم نقشی تاثیر گذار در مسیر نوشتارم هم داشته باشم. من یقین دارم که بعد از مرگم دوباره به دنیای خودم باز خواهم گشت شما خواهید دید که من باز خواهم گشت همانطور که شما برای بی نهایت بار به این دنیای فانی باز گشته اید و باز لذت مرگ را خواهید چشید هر چند برایتان نا زیبا و تلخ باشد.

دوست دارم درباره خاطره سازی و خاطره بازی صحبت کنم که در روند حیات آدمی چه نقشی می تواند داشته باشد ولی همینقدر باید بدانیم که شیوه هایی وجود دارد که بتوانیم همین خاطرات را فراموش کنیم برای همیشه . فقط کمی تمرین می خواهد. باو.ر نمی کنید با ترفند هایی که وجود دارد شما می توانید اسم مادرتان را هم فراموش کنید.

به همین سادگی

قاسم منهی

14040114

ghmonhi@gmail.com وب‌سایت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *