روزنگار 1404/01/24
- ghmonhi@gmail.com
- انشاهای من

روزنگار امروز من در نشر چشمه به نقطه ی اوج خود رسید….
شاید برای نوشتن داستان دقایق و ساعات امروزم بخواهم اندکی از اندیشه و عملکردم را سانسور نمایم و سانسور می کنم. در این دنیای قشنگ حتی دلنوشته های خودم هم گاهی به خودم محرم نیستند. پس من پرهیز منی کنم از گذر زمان از امروز صبح تا عصر تا اینکه به نشر چشمه آمدم
گذر عمر آدمی در همین دقایق تلف شده معنا می یابد که خودم می دیدم به راحتی در حال تلف شدن است ولی در برابر این تلفات اقدامی انجام ندام. دقیقا شبیه بی تفاوتی نسبت به کشته های انسان های امروز که به صورت گمنام توسط بمب و موشک به خاک و خون کشیده شدند در شرق مدیترانه .
به هر حال همه ی این تلفات دستمایه ی حیات امروز من است برای نوشتن یک روز نگار دیگر.
شاید خیلی سخت باشد برای اینکه بتوان دقایق تلف شده را با انسان های تلف شده قیاس نمود ولی در میان نوشتار روزنگار 1404/01/24 یعنی امروز عین واقعیت است . مطمئنم وقتی به توانایی در برابر اتلاف دقایقم برسم نسبت به کشته های در کنارم هم ترتیب اثر خواهم داد.
به هر حال اصلا فکر نمی کردم در محیط مناسب نوشتن قرار بگیرم دوباره لبتابم را باز کنم و بنویسم ولی این اتفاق افتاد و من باز نوشتم .
انگشتان من تایپ میکنند و اندیشه ی من پشت سر هم کلمه و جمله و پاراگراف تولید می کند. شاید این روز ها که می بینم کتاب ها در قفسه های قبرستان کتاب خانه ها مشغول خاک خوردن هستند، به این می اندیشم که این کتاب ها البسه ای هستند بر تن دقایق تلف شده ی آدمی ولی بعد از این اندیشه به این اندیشه رسیدم که کتاب ها چاپ شده اند و به اندازه ی کافی منشا اثر شده اند و این کاغذ ها امروز رد پایی هستند از یک عملکرد جاودانه برای بیدار ساختن من .
سعی می کنم کتاب و کتاب خانه را از این به بعد به قبر و قبرستان تشبیه نکنم . چون هر چه باشد هر نوشته ای در این جهان کار خودش را انجام داده است و اگر اثری از رد پای یک کتاب در مقابل چشمالن قرار می گیرد دیلیل این است که من این رد پاها را ببینم تا کجا رفته و تا چه حدی رشد و توسعه یافته است و همین.
شاید امروز با در نظر گرفتن صنعت چاپ و کاغذ به این نتیجه رسید که اگر این هدیه ی ارزشمند نبود هیچوقت دایره ی تکامل انسان تا این حد نمی توانست با این سرعت در این سه دهه ی گذشته به یکباره رشد کند من از دنیای پیرامونم ممنوم برای نگاه اکنونم که از حس خود کشی سالهای قبلم بسیار فاصله گرفته است.
امروز ناصر، در نشر چشمه ی کارگر برایم آمریکانو دابل آورد با دست پخت خودش و نریمان هم رمان یک قرن و یک روز در قفسه ی کتاب های قابل فروش قرار داد .هنوز کتاب یک قرن و یک روز در هیچ فروشگاهی برای فروش وجود ندارد و فقط همین جا قابل عرضه و فروش است.
دنیای قشنگی وقتی به اینجا آمدم احساس خوبی داشتم. دوست داشتم همه را در آغوش بگیرم و بفشارمشان . حالی اینگوه بود برای من .
قیمت دلار و سکه پایین آمده دلار هشتادو سه هزار تومان. سه روز پیش صد و شش هزار تومان بود ( این را برای آینتدگان که این مطلب را می خوانند نوشتم نه برای من و تو که امروز آن را می خوانیم)
در انتهای این نوشتار روزنگار که سعی می کنم بیش از هفتصد کلمه بشود به این می پردازم که رمان تن های خاموش با بیان یک نظریه ی وارونه خودش را عرضه خواهد کرد و آن اینکه ما در دنیایی وارونه زندگی می کنیم و دنیای حقیقی و مسیر رشد آدمی دقیقا برعکس مسیری است که تا امروز در نظر غالب فلاسفه مورد تایید بود و توسعه یافته است.
بیشتر از این فعلا از رمان تن های خاموش نمی خواهم صحبت کنم. اجازه می دهم گذر زمان کمک کند تا این رمان به توسعه یافتگی نزدیک شود.
رمان دیگری که امروز در دست دارم پایان دادن به رمان گمنام است که 92000 کلمه ی نوشته شده ی آن فقط در مدت بیست روز نوشته شده است و توسعه ی آن باز نویسی های آن که فکر می کنم بیش از ده بار تکرار شود باقیمانده است.

همیشه نوشتن یک رمان و داستان برای من بسیار راحت تر از باز نویسی های آن است .
من با چاپ رمیان یک قرن و یک روز به تجربیات ارزشمندی از نوشتن دست یافته ام و اکنون می دانم که در ادامه ی حیاتم چگونه هباید قدم بعدی را در راستای توسعه ی نوشتارم بردارم. هر چند لبخند بی اراده ام به من می گوید تو هیچ چیز نمی دانی و مسیر خود برای تو نمایان می شود و اصلا تقلایی برای ساخت مسیرت نکن. تو فقط به پیش بیا و یک قدم پیش بیا . الباقی با ما.
اکنون وقت آن است که بنویسم حیات من در پس چهره های خاک گرفته ای به پیش می رود که می دانند امشب می میرند ولی باز لبخند می زنند. لبخندی جانانه
با احترام
1404/01/24