رفتار من وقتی از مدار دلپذیر دیروزم خارج شدم. ((چه کنم))
- ghmonhi@gmail.com
- دستهبندی نشده

خلوت سرایی است این دوره ی پیر شده
امروز حالم دگر گون بود .
خیلی بدتر از هر روزی که به خوب بودنش عادت کرده بودم
خواب دیدم که برادرم کور شده است.
خواب دیدم دست دخترم را گرفته ام و در کودکسالی او را از میان مسیر ریل قطار های مترو با خودم به این سو و آن سو می کشانم.
دوستی رادیدم در خانه ی قدیمی پدری مان
انگار آنجا هنوز گم گشته ای هست.
نمی دانم رویای صادقه است یا مرگ غذای درون در معده ام که به مغزم فشار آورده.
نمی دانم از کجا این همه تصویر بر من ظاهر شد و چرا تا این حد در خاطرم ماند.
خلاصه امروز من حال خوبی نداشتم و ندارم.
با نوشتن همین کلمات کم کم حالم بهتر می شود.
انگار نوشتن مانند افیونی که حال یک معتاد به شیره ی تریاک را خوب می کند حال مرا هم خوب می کند.
به هر حال من راه دیروزم را نمی رفتم.
دیروزی که کلی نادانسته داشتم.
خواندمشان و فهمیدم و نادانسته های دیروز تبدیل شد به دانسته های امروز
بعد از دانستن های دیروز امروز تعدادی از انسان هایی که در کنارم بودند را برای همیشه کنار گذاشتم
انگار زمانی که انسان نمی داند انسان هایی هستند که جایگزین نادانی می شوند و هر چه انسان دانا تر می شود محیط و فضایش از وجود آنها عاری می گردد.
من اکنون مشغول تصویر سازی حیات خودم هستم و به دنبال کشف مداری هستم که دیروز داشتمش ولی امروز ندارمش.
احساس می کنم که از مدار دیروز خارج شده ام و از مدار تنگ دیروز تا مدار گشاد دیروز یا فردا سرگردان رها شده ام تا دوباره دست بر طناب مدار بالاتر بی اندازم و حالم خوب شود.
ولی که میداند که مدار امروز بالاتر است یا پایین تر
من امروز را به راحتی به شب رساندم بدون آنکه بدانم چه کرده ام. بیشتر از همیشه خوابیدم.
ساعت ها و ریتم زندگی ام عوض شده است.
بیشتر می نویسم
بیشتر می خوانم
در وجودم دردی غریبانه است که نمی گذارد به خواب عمیق فرو بروم.
وقتی هم به خواب عمیق فرو می روم با کابوسی وحشتناک روبرو می شوم.
هر چند از وحشت کابوس نمی ترسم ولی هر چه هست نا زیبایی است.
از زمین و زمان نا راضی بودم.
همه ی نوشته هایم را به درد نخور احساس کردم
احساس کردم هر چه انجام داده ام را باید دور بریزم.
نشستم و درباره ی زندگی بعد از چهل سالگی نوشتم.
خودم را گوسفندی دیدم که به زودی قصابی وارد سرم را خواهد برید. ترجیح دادم بیشتر بچرم و بیشتر بع بع کنم . بعد همان چریدن را بی فایده دیدم . بعد نوعی پوچی به سراغم آمد . احساس کردم مردان بزرگ روزگار هم قافله را باخته اند . حافظ چرند گفته سعدی حرف مفت زده و امثال آن.
گیج و منگ و دیوانه در گوشه ی خود خزیده ام و نمی دانم چرا اینگونه حالی بر من مستولی شده است.
به دنبال یادگیری های امروزم رفتم. لذتی نبردم. رهایش کردم
به یکی از دوستانم زنگ زدم و از دوستی قدیمی تر به وی شکایت کردم که مرا نادیده گرفته است و ادعا کردم که او را از دایره ی حیاتم حذف نموده ام وبعد بی خردانه تماس تمام شد.
هیچ چیز نمی چسبد. هیچ جمعی را دوست ندارم برای لحظه ای ماندن . دوست داشتم در باران امروز به بیرون بروم دلم نیامد باران مرا غسل دهد زیرا نجاست اندیشه ام می توانست تمام آب باریده را تا انتهای اقیانوس به نحوست آن لحظه ی من به نجاست بکشاند.
نمی دانم چرا آن لحظه احساس نکردم که از دریا و اقیانوس کوچکترم و من استحاله خواهم شد و احساس کردم که دریا و اقیانوس در برابر من قطره ای بیش نیستند.
از این دست اندیشه های مزخرف زمانی که می نویسمشان شاید شما را گیج کند.
بعضی اوقات بجای اینکه ذهنم از بیان واگویه هایش خسته شود انگشتانم از نوشتن و تایپ کردن خسته می شوند.
نمی دانم چه بگویم
عاشق زنی شده ام که یک بار به خطا مرا زاییده است و اکنون که پیر شده است منتظر مردنش بودم تا دیروز .
امروز منتظر مردنش نیستم.
به خطا به خطا زاده شدم.
نوبت من نبود آن روز
قرار است امسال نوروز به رامسر بروم. نمی دانم آنجا نوشتن به سراغم خواهد آمد یا نه ویا با برخورد به هوای شرجی بهاری بهار نارنجی رامسر هوس بار دار نمودن طبیعت اطرافم را خواهم کرد که زمینش بایر است .
نوشتن بزرگترین منفذ خون ریزی مغز من است.
نامه ای که اکنون از ذهنم بیرون می ریزد همان تراوشاتی است که شاید روزی یکی بخواند و بگوید
- ای داد من هم اینگونه بودم تا دیروز. این چه تجربه ای است که همگان دارند .
- من درون خود خللی ناب از یک خلا بزرگ را احساس می کنم که وجود ندارد.
- می خواهم دوباره بنویسم. می خوام داستان تنهای خاموش را تمام کنم امروز حسش را ندارم . ولی دیروز داشتم. عجب مجموعه ای از در هم تنیدگی است اوضاع و احوال امروز من .
- یکی را می خواهم به دادم برسد . به سراغم می آید تا به دادم برسد ولی نمی خواهم به دادم برسد. انگار در این حال و روز بهترخوش می گذارنم. آخرین احساسم را می گویم . آیا تا کنون دیده اید چگونه ساعت فنری را کوک می کنند من امروز با این نوشتار خودم را کوک کردم و فنر ساعتم را دوباره شارژ نموده ام . حالم بهتر شده است.
- بدرود قاسم منهی